خانواده درچين وآمريکا
صوفيا صوفيا

همزمان با افزايش سطح درآمد مردم چين و ارتقاي استاندارد زندگي آنها، شمار زوج‌هايي كه به دلايل مختلف متقاضي جدا شدن از يكديگر هستند نيز افزايش پيدا مي‌كند. تا پيش از ماه اكتبر سال 2003 ميلادي، طلاق در جامعه چين، پديده‌اي  بسيار منفور بود و هيچ يك از زوج‌ها، مايل به جدا شدن از همسر خود نبودند. در آن زمان طلاق آخرين راه‌حل يك زندگي محسوب مي‌شد و پيش از رسيدن به نقطه پايان زندگي و امتحان كردن تمامي راه‌ها براي ادامه زندگي مشترك، اقدام به اين كار نمي‌كردند.

اما از سال گذشته كه طلاق همچون ازدواج يك امر طبيعي تلقي مي‌شود، شمار زندگي‌هاي از هم پاشيده، روبه‌ افزايش نهاده است. شوزين، يكي از مشاوران خانواده در شانگهاي مي‌گويد: مردم چين متوجه شدند كه طلاق چيزي بدي نيست بنابراين زماني كه احساس كنند در كنار همسر خود نمي‌توانند زندگي خوبي داشته باشند اقدام به جدايي مي‌كنند.

آمار نشان مي‌دهد اصلي‌ترين دليل جدايي زوج‌ها در سراسر جهان - به خصوص كشورهاي سنتي - نارضايتي زوجين از روابط جنسي خود با همسرشان است. فان رومايو يكي از وكلاي برجسته چين و يكي از پژوهشگران مطرح اين كشور در مورد اين مسأله مي‌گويد: هفتاد درصد از جدايي‌ها به دليل نارضايتي زوجين از زندگي جنسي خود است. روابط جنسي يكي از با اهميت‌ترين بخش‌هاي زندگي مشترك در جوامع جهان به خصوص جوامع سنتي است زيرا در جوامع سنتي داشتن رابطه جنسي تنها از طريق پيمان زناشويي امكان‌پذير است و در صورتي كه اين رابطه رضايت بخش نباشد، مشكلات زيادي براي افراد ايجاد مي‌كند.

وي مي‌گويد: اغلب زوجين در هنگام مشاوره مشكلاتي چون عدم تفاهم يا اختلاف سليقه و عقيده را عامل اصلي جدايي خود عنوان مي‌كنند اما زماني كه اعماق ذهن و روان خود را مي‌كاوند، متوجه مي‌شوند كه نارضايتي آنها از روابط جنسي خود با همسرشان، باعث بر هم خوردن آرامش و ثبات روحي آنها شده است.

شوزين كه هم اكنون مديريت 20 مركز مشاوره ازدواج را در كشور پهناور چين بر عهده دارد، مي‌گويد:

در گذشته ازدواج به معناي صرف كردن تمام زندگي با يك شخص خاص بود. در آن زمان زنان حقي براي اعتراض به رفتارهاي همسرشان يا عملكرد آنها نداشتند بنابراين مجبور بودند با هر شرايطي كنار بيايند و زندگي خود را ادامه دهند اما امروزه زنان متوجه شده‌اند كه مي‌توانند از يك زندگي آرام‌تر برخوردار باشند و فردي را بر گزينند كه علاوه بر پاسخگويي به تمام نيازهاي آنان، آرامش را براي آنها به ارمغان بياورد.

آمارها نشان مي‌دهد 80 درصد از زوج‌هاي قديمي از زندگي خود راضي نبوده‌اند اما به دليل بينش‌هاي كهنه، هر شرايطي را پذيرفته و زندگي خود را تا زمان مرگ ادامه مي‌داده‌اند.

اما امروز اين طرز فكر در كشور چين از بين رفته و همين امر موجب 20 برابر شدن نرخ طلاق در چين نسبت به دو دهه گذشته شده است. به گزارش دولت چين، به ازاي هر هزار ازدواج در سال، 4 جدايي در كشور چين اتفاق مي‌افتد در حالي كه در ايالات متحده آمريكا به ازاي هر هزار ازدواج تنها 8/3 جدايي صورت مي‌گيرد. از طرف ديگر نرخ طلاق گزارش شده در شهر شانگهاي كه پيشرفته‌ترين و رشد يافته‌ترين شهر كشور چين است از تمامي شهرهاي اين كشور پهناور بيشتر است.

زوجيانگ جون، استاد رشته روان‌شناسي دانشگاه پكن با اشاره بر بيشتر بودن نرخ طلاق در شهرها نسبت به روستاهاي كشور چين مي‌گويد: هم اكنون تعداد مشاوران خانواده در كشور چين بسيار كم است و بسياري از كانون‌هاي خانوادگي به دليل ناآگاهي زوجين از هم فرو مي‌پاشد. وي مي‌افزايد: با وجود بيشتر بودن نرخ ازدواج در كشور چين و جوان‌تر بودن جمعيت اين كشور نسبت به ايالات متحده آمريكا تعداد مشاوران خانواده در اين كشور بسيار كم است، به عبارت ديگر به ازاي هر 240 مشاوري كه در آمريكا به هدايت و راهنمايي زوج‌هاي جوان مشغولند تنها يك مشاور در چين حضور دارد كه نمي‌تواند پاسخگوي نياز مردم اين كشور باشد. اما يكي ديگر از دلايل عنوان شده براي افزايش شمار جدايي در چين، تك فرزندي خانواده‌هاي چيني است. از سال 1979 ميلادي به بعد مقوله رشد سريع جمعيت و تبعات منفي حاصل از آن سياستمداران چيني را بر آن داشت تا با وضع سياست‌هاي جديد اقدام به كاهش نرخ رشد جمعيت كنند.

از آن زمان به بعد هر خانواده چيني تنها مي‌توانست صاحب يك فرزند شود، بنابراين توجه والدين به فرزند خانواده بسيار زياد و توقعات فرزندان نيز به تبع اين توجه بسيار بالا بود، لذا پس از ازدواج نمي‌توانستند با شرايط جديد كنار بيايند و مشكلات زيادي با همسر خود پيدا مي‌كردند، مشكلاتي كه همگي قابل حل بود و تنها حضور يك مشاور آگاه مي‌توانست، نه تنها باعث دوام زندگي بلكه افزايش كيفيت آن شود، اما به دليل نبودن تعداد كافي مشاور كارآزموده، تعداد زيادي از اين زوج‌هاي جوان و ناآگاه از يكديگر جدا مي‌شدند و مشكلات مضاعفي را براي خود و خانواده خود به وجود مي‌آوردند.

البته اين وضعيت بحراني و نابسامان بودن ساختار نظام خانوادگي، تنها مخصوص كشور چين نيست بلكه ايالات متحده آمريكا نيز با اين مشكلات دست و پنجه نرم مي‌كند. به گزارش دولت آمريكا شمار ازدواج‌هايي كه به طلاق منجر مي‌شود، دو برابر شمار آنها در سال‌هاي آغازين دهه 80 ميلادي است. به عبارت دقيق‌تر، هم‌اكنون 50 درصد از ازدواج‌ها به طلاق مي‌انجامد و تعداد بسياري زيادي از فرزندان جامعه آمريكا با مشكل تك والد بودن دست به گريبان هستند.

مركز تحقيقات خانواده ايالت متحده آمريكا در يك پژوهش همه جانبه وگسترده عوامل اختلالات نظام خانوادگي و بالا رفتن نرخ طلاق را اين طور عنوان مي‌كند: پيشينه زوجين و شرايط آنها در هنگام شروع زندگي مشترك تأثير بسيار زيادي در پيامد آن ازدواج دارد. در اين گزارش عوامل مؤثر در كاهش احتمال جدايي پس از ازدواج به اين صورت بيان شده است: اول: درآمد سالانه. در صورتي كه درآمد سالانه زوجين بيش از 50 هزار دلار باشد احتمال ايجاد اختلاف در خانواده بر سر مسايل مالي و مشكلات و تبعات حاصل از فقر كه منجر به جدايي زوجين مي‌شود 30 درصد كاهش مي‌يابد. در مقابل در صورتي كه درآمد سالانه افراد كمتر از 25 هزار دلار باشد احتمال طلاق 30 درصد افزايش پيدا مي‌كند.

دوم: در صورتي كه زوجين هفت ماه يا بيشتر پس از ازدواج صاحب فرزند بشوند احتمال طلاق در آنها 24 درصد كاهش پيدا مي‌كند زيرا از شرايط آغازين زندگي خود لذت كافي را برده‌اند و توانسته‌اند با مسؤوليت‌هاي زندگي مشترك كنار بيايند.

افرادي كه به سرعت پس از ازدواج صاحب فرزند مي‌شوند پيش از اينكه خود را با شرايط و مسؤوليت‌هاي زندگي جديد وفق دهند، مسؤوليت مضاعفي را به خود تحميل مي‌كنند كه مشكلات زيادي را براي آنها ايجاد مي‌كند و احتمال درگيري و اختلاف بين آنها را 24 درصد افزايش مي‌دهد.

سوم: در صورتي كه زوجين در هنگام ازدواج بيش از 25 سال سن داشته باشند احتمال جدايي در آنها 24 درصد كمتر مي‌شود. افرادي كه در زمان ازدواج سنشان از 18 سال كمتر باشد توانايي اداره صحيح زندگي مشترك  را ندارند و فشار زندگي باعث نابساماني اوضاع زندگي خانوادگي آنها مي‌شود.

چهارم: ساختار خانوادگي زوجين نيز در موفقيت ازدواج‌ آنها نقش دارد. آمارها نشان مي‌دهد در صورتي كه هر يك از زوجين شاهد اختلافات شديد در خانواده خود بوده يا فرزند طلاق باشند، احتمال منجر شدن ازدواج آنها به جدايي 14 درصد بيشتر از ديگران است.

پنجم: اعتقادات مذهبي باعث استحكام بنياد زندگي زوجين مي‌شود. پژوهش‌ها نشان مي‌دهد در صورتي كه پايگاه اعتقادي زوجين محكم باشد و هر يك با هدف ساخت يك زندگي سالم و تداوم آن پاي به اين عرصه گذارده باشند، شانس منجر شدن ازدواج به طلاق 14 درصد كمتر است اما اگر پايبندي زوجين به اصول اعتقادي كم باشد، احتمال منجر شدن ازدواج آنها به جدايي افزايش پيدا مي‌كند. پايبندي به اصول اخلاقي و اعتقادي، زوجين را از انجام بسياري كارها منع مي‌كند و آنها را در مسيري قرار مي‌دهد كه به استحكام پايه‌هاي زندگي خانوادگي آنها منجر مي‌شود.

ششم: تحصيلات نقش مهمي در تداوم يك زندگي خانوادگي دارد. آمارها نشان مي‌دهد زوج‌هايي كه در زمان ازدواج حداقل تحصيلات دبيرستاني نداشته باشند 13 درصد بيشتر از ديگران شاهد از هم پاشيدن زندگي خانوادگي خود خواهند بود. پژوهش‌هاي انجام شده توسط اين مركز نشان مي‌دهد 3/8 درصد از مردان آمريكايي و 9/10 درصد از زنان، يك ازدواج نافرجام داشته‌اند در حالي كه شمار مردان داراي ازدواج‌هاي نافرجام در سال‌هاي آغازين دهه 80 ميلادي برابر 8/4 درصد و شمار زنان برابر با 9/8 درصد بوده است.

شايان ذكر است كه طلاق بين سياهپوستان آمريكايي شايع‌تر است. در سال 2003 ميلادي 7/8 درصد از مردان و 8/12 درصد از زنان سياهپوست تجربه طلاق داشته‌اند اما درصد طلاق در مردان سفيد پوست معادل 3/8 و در زنان سفيدپوست معادل 9/10 درصد بوده است. استفادهاز: زن وخانواده وزندگي مشترک .

 

 

 

 


November 18th, 2007


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسايل اجتماعي